سرزمین ایرانویچ کجاست؟ |
مژده اسکندری | |
برگرفته از برساد | |
از قرن دوازدهم پیش از میلاد آریائیان از شمال به دره سند و از قرن دهم پیش
از میلاد از جلگههای آسیای میانه گروهها گروه بر پهنه نجد ایران ظاهر
گشتند و نام بعضیشان بر الواح و کتیبههای بینالنهرینی (بویژه آشوری) ثبت
شده است. هر گروه از این قوم در بخشی از این نجد رحل اقامت افکندند:
پارتیان در شمال خراسان، مادها در مرکز، مغرب و
شمالغربی؛ و پارسیان در جنوب، در فارس. سرمنشأ این اقوام که در دره سند و
نجد ایران فرود آمدند بیگمان آسیای میانه بود. در اساطیر ایرانی نیز اشاراتی به این سرزمین اجدادی و گسترش بعدی اقوام هند و ایرانی رفته است. در بند سوم از نخستین فرگرد کتاب وندیداد، یا ویدیوداد (قانون دور دارنده دیو)، چنین آمده است: «نخستین بوم و سرزمین نیکوئی که من، اهورهمزدا، آفریدم ایرانویچ بود، کنار (رود) ونگهودائیتی (دائیتی نیک)...» در همان بند اشاره بدان میرود که اهریمن به دشمنی با آن سرما را آفرید، و در بند چهارم از همان فرگرد میآید که «آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان؛ و اینان سردند برای آبها، سردند برای زمین، سردند برای درختان. چون زمستان درگذرد، آنگاه بیشترین تنگیها است.» اما ایرانویچ سرزمین نیکویی که اهریمن در آن سرما را آفرید کجا بوده است؟ ارنست هرتسفلد باستان شناس بزرگ آلمانی معتقد است که ایرانویچ در کنار دائیتی نیک نامی ساختگی برای سرزمین آریاها است و شکلی شبه اوستایی است که توسط دبیران اشکانی برای تفاوت با مفهوم «آریانام خشثره» به معنای «پادشاهی آریاییان» ابداع شده است، که نام قوم جدید ایران از آن گرفته شده و معادل فارسی میانه « ایرانشهر» است و برابر غیر رسمی همین نام در مهریشت به شکل «آریه شَینَم» آمده است و «وطن حالیه آریاها» را نشان می داده و بنابراین در مقابل آن ایرانویچ باید گویای خاستگاه یا موطن اولیه آریاها بوده باشد. اینکه در اوستا اشارات جغرافیایی زیادی دیده می شود و حتی نوعی جدول جغرافیایی نیز وجود دارد، اما تمام این اشارات به گونه ای است که نشان می دهد نویسندگان آنها تنها از نام این سرزمین ها آگاه بودند، ولی از اینکه آنها چگونه بودند یا کجا واقع شده بودند را نمی دانستند (بجز سرزمین های اطراف دریاچه هامون که استثنا هستند) و نیز این امر که این واژه تنها در قسمت اوستای متأخر ظاهر می شود و در گاهان خبری از آن نیست به نوعی می تواند تأییدی بر گفتۀ هرتسفلد باشد. اما با توجه به اینکه این سرزمین با سرما شناخته شده و اینکه احتمالاً همین سرما می توانسته عامل مهاجرت مردمان آن باشد ایرانویچ را سرزمینهایی میان ولگا و دن، یا سرزمینهای حوزه علیای رود ینیسی دانسته اند. با توجه به روح ایرانی مطلب، احتمالاً منطقه آخر بیشتر میتواند با ایرانویچ مناسب باشد. در نوشتههای پهلوی، بویژه بندهش، اشاراتی هست که برمیآید در عصر ساسانی ماوراءالنهر را با ایرانویچ برابر میدانستهاند و مهمترین رود این منطقه، جیحون، را وهرود، که همان ونگهودائیتی اوستایی است، میخواندهاند. در فرگرد دوم وندیداد به مهاجرت اقوام آریایی از ایرانویچ اشارهای مبهم رفته است که بنابر آن، پس از گذشت سیصد سال از سلطنت جمشید شاه آرمانی ایرانی، زمین بر گوسفندان، ستوران، مردمان، سگان، پرندگان و آتشان سرخ تنگ آمد. جمشید به نیمروز (جنوب) فراز رفت و زمین در برابر او هموار گشت و بگسترد و مردمان بر این مرز و بوم تازه بگسترند و این کوشش و گسترش دوبار دیگر نیز رخ داد و در طی نهصد سال زمین سه بار بزرگتر شد و مردم در جهان بپراکندند. از مجموع این اشارات برمیآید که سرما و افزایش رمه آریائیان را از سرزمین اصلی خود در شمال راهی جنوب گرمتر کرده است. آریائیان با اقتصادی که بیشتر متکی بر شبانی بوده است، قادر به مهاجرت بزرگ خویش شدند و از طریق جلگههای هموار و گسترده فرود آمدند، تا سرانجام به سرزمینهای کوهستانی در جنوب رسیدند و این مهاجرت احتمالاً در سه مرحله رخ داده است و سرانجام بخشی از این مردمان مهاجر آریایی در ایران که تنها سرزمینی است که همچنان با نام ایشان خوانده می شود سکنی گزیدند. اگر نهصد سال را که در داستان جم برای برای رسیدن به جنوب در طی سه مرحله یاد شده، به خاطر داشته باشیم و آن را با حرکت اقوام آندرنوو (Andronovo)1 به آسیای میانه (از حدود 2000پیش از میلاد) بسنجیم، و سرمای ایرانویچ را نیز در نظر آوریم، این احتمال تقویت میگردد که ایرانویچ با فرهنگ حوزه مینوزینسک (Minusinsk) و منطقه فرهنگ آندرنوو یکی است. 1. فرهنگ آندرنوو متعلق به اواخر هزاره سوم تا هزاره اول پیش از میلاد است و از همان آغاز با نیروی گسترشی عظیم در آسیای میانه و غرب سیبری پراکنده میشود، ولی مرکز آن در غرب سیبری و قزاقستان است. بوجود آمدن خانههای گلین در این فرهنگ نشانی از اقامت دائم و رواج کشاورزی است. گلهداری در این فرهنگ رایج بود، سلاحها و ابزار فلزی بکار میرفت. ظاهراً در پی فشاری از سوی شمالشرقی یا شاید در پی رشد دامداری، چنان که از اساطیر ایرانی در فصل دوم وندیداد برمیآید، یا شاید بنا به نظر ابن خلدون، بر اثر همسایگی این اقوام فقیر با اقوام ثروتمندتر جنوبی، و شاید به هرچند سبب، بخش بزرگی از ساکنان متعلق به فرهنگ آندرنوو به جنوب روی آوردند و خود سبب جابجائی و در هم آمیختگی اقوامی بسیار گشتند. در نتیجه، در جنوب، فرهنگ آندرنوو و همه بخشهای جنوبی و شرقی قزاقستان و سرزمینهای قرقیزستان امروزی را فرو گرفت و دره رود جو(Chu) و فرغانه و نواحی کوهستانی قرقیزستان را فروپوشانید.(بهار، 1384، ص 387) یاری نامه ها: بهار،مهرداد. 1384. پژوهشی در اساطیر ایران.تهران: آگه. نیولی، گراردو. 1387. آرمان ایران جستاری در خاستگاه نام ایران. ترجمۀ منصور سید سجادی. تهران: موسسه فرهنگی و هنری پیشین پژوه. در این زمینه بخوانید: سرزمین ایران پیش از ورود آریاییان |
|
||
|
||
نگار پاکدل : | ||
دانشگاه «گندیشاپور» به فرمان شاپور اول بنا شد و در زمان انوشیروان به اوج شکوه و بالندگی رسید.
«گندیشاپور»،
مرکز آموزش علوم، فلسفی، ریاضی، کیمیا(:شیمی)، زیست، نجوم و پزشکی بوده
است. این دانشگاه دارای یک کتابخانه و یک بیمارستان آموزشی نیز بوده است.
میگویند شاپور ٧سال برای ساختن دانشگاه گندیشاپور زمان گذاشت و در روز
بازگشایی این دانشگاه گفت: «شمشیرهای ما مرزها را میگشاید و فرهنگ ما
قلبها و مغزها را تسخیر میکند.»
«جمالالدین
قفطی» در کتاب «تاریخالحکما» مینویسد: « مردم گندیشاپور از پزشکان ماهر
در امر پزشکی میباشند و از دوران ساسانیان دانش پزشکی در سرزمین ایران
جایگاهی بلند داشته است و شاپور هر دانشمند جدیدی را که برای تدریس در
گندیشاپور برگزیده میشد را پیش از شروع کار در مجلس میان دانشمندان
مینشاند و سپس به گفتوگو(:مناظره )امر میکرد و اگر در این گفتوگو
شایستگی نشان میداد به وی سمت تدریس واگذار میشد.»
شمار
زیادی دانشمندان و پزشکان ایرانی و یونانی و هندی و سریانی در این دانشگاه
مشغول تحصیل و تدریس و طبابت بودند. گندیشاپور بزرگترین مرکز پیش از
اسلام در جهان باستان بوده است. پس از شاپور، انوشیروان که بسیار به دانش و
علوم عشق میورزید فرمان گردآوری نسکهای مهم پزشکی، فلسفی و علمی را داد و
به پیشرفت و آوازهی این مرکز علمی کمکی شایان کرد.
در زمان انوشیروان پس از تعطیلی مراکز آموزشی آتن، شماری از فلاسفهی یونان به ایران آمدند و در گندیشاپور مشغول علمآموزی شدند.
گروه
زیادی از دوستداران پزشکی از ایران و خارج به گندیشاپور روی میآوردند و
سالانه گروهی با نام پزشک از این دانشگاه خارج میشدند و بیشتر خارجیها
پس از پایان آموزش به سرزمین خود بازمیگشتند. نخستین نسکهای پزشکی را
همین گروه پزشکان گندیشاپور به زبان تازی برگرداند و مهمترین نسکها چه در
پزشکی چه در داروسازی که سدههای بعد بنمایهی پزشکان مسلمان شد به دست
همین نویسندگان نوشته شده بود.
به
گفتهی برخی نویسندگان باستان، این بیمارستان نخستین بیمارستان آموزشی
جهان بود که هرکه به دنبال علم بود به سوی آن میشتافت. کتابهای مفید در
زمینهی پزشکی آن روزگار در گندیشاپور گردآوری و برگردان میشد. به هنگام
چیرگی اعراب بر ایران این دانشگاه مرکز گردآمدن دانشمندان با ملیتهای
گوناگون بود و به همین جهت سنتهای پزشکی یونانی وهندی و ایرانی با هم
درآمیختند و زمینه برای پزشکی اسلامی آماده شد چیرگی اعراب بر ایران با
سرپرستی ایرانیان به کار خود ادامه داد.سازمانهایی
که در گندیشاپور بنیاد نهاده شده بود بر آنچه چندین سده پس از آن در
بغداد و دیگر مراکز اسلامی دیده میشود تاثیر فراوانی داشته است. افتخار
آغاز روش درمانی بیمارستانی را باید تا حد زیادی از آن ایرانیان دانست.
بیمارستان مشهور عضدالدوله در شیراز و بغداد و دمشق بیشتر براساس نمونهها و اصول بیمارستانی گندیشاپور ساخته شده بودند.در
کتاب « حب حکیم»، تریاق ابن سرابیون حبی آمده که: «در گندیشاپور پزشکان
ایرانی در داروسازی بسیار چیره دست بودند.» نخستین فراوردههای دارویی
اسلامی نیز از این مرکز بزرگ پزشکی بوده است. |
به گزارش پایگاه خبری-تحلیلی پارسینه،
روستای «میمند» مرکز دهستان میمند از شهرستان شهر بابک در استان کرمان و
یکی از روستاهای شگفت ایران میباشد. این روستا دارای ساختار ویژهای در
معماری و احداث سکونت گاههای روستایی است و یک ناحیه تاریخی استقرار
انسانی در نواحی مرکزی ایران محسوب میشود.
روستای میمند بیشک یکی از باستانیترین سکونتگاههای بشر در جهان است که
از دوازده هزار سال پیش تا کنون همچنان پا برجاست و به حیات خود ادامه
میدهد. به عقیده محققین هستههای اولیه روستای میمند متعلق به زمانی است
که ایرانیان مهر پرست بودهاند و آنها را مقدس میشمردهاند. آنها تاریکی
غارها را برای عبادت برگزیده و مردههای خود را درون دخمههای کنده شده
در کوه قرار میدادند. و بدین ترتیب در میمند تعدادی عبادتگاه و مقبره بنا
گردیده است.
مهرپرستان به پایداری، استقامت و زوال ناپذیری کوهها معتقد بودند و بر
اساس همین اعتقاد خانههای خود را نیز در دل کوه میکندند. عدهای از
محققین نیز معتقدند که مهر پرستان از غارهایی که با دست در دل کوه
میکندهاند فقط برای عبادت و دفن مردگان استفاده میکردند و بعد از مدتی
بنا به اضطرار ناشی از آب و هوا سکونت گزیدهاند. آئین مهر پرستی قبل از
ظهور زرتشت در ایران رواج و تا مدتها از ظهور وی نیز ادامه داشته است. بر
اساس دانستههای جدید تاریخ ظهور زرتشت ۶۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح و لذا
قدمت میمند حداقل ۶۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح میباشد. نقوش ۱۰ هزار ساله و
سفالهای ۶۰۰۰ ساله از جمله مستندات مکشوفهای هستند که تاریخ میمند را
گواهی میدهند.
به گزارش پارسینه، میمند به دلیل استحکام دفاعی در طول تاریخ کمتر دستخوش
تحولات کالبدی و اجتماعی شده و بیشترین تغییر آن مربوط به چند ماه اخیر
است. مجموعهای از آثار بسیار قدیمی همچون خانههای صخرهای پراکنده معبد،
قلعه و برجهای مختلف (مربوط به هزاران سال پیش) وجود دارد که میمند را از
یک روستا به یک مجموعه با تمدن خاص تبدیل میکند. این تمدن در ابتداء بر
گرفته از آئین مهر پرستی و بعد از آن آئین زرتشت بوده است. پس از ظهور و
ورود اسلام به ایران، مردم میمند که به آئین زرتشتی معتقد بودند به اسلام و
مذهب شیعه گرویدند و در طول تاریخ رشادتهای زیادی برای پاسداری از دین
مقدس اسلام از خود نشان دادند.
در این روستا دژی مرکب از دخمههایی وجود دار دکه حدود چهارصد متر مربع
وسعت با ۱۵ اطاق سنگی دایرهای شکل بدون سقف است. این مکان ظاهرأ محل قرار
دادن مردگان بوده که استخوان مردگان همراه با اشیای دیگر در آن کشف شده
است. مسجد میمند نیزاز دیگر دیدنیهای این روستاست. این مسجد در فضایی مربع
شکل با ۴ ستون میانی در دل کوه جای گرفته و تمام قسمتهای آن از سنگ است.
خانههای قدیمی این روستا مانند منارههایی در دل کوه کنده شدهاند.
ساکنان این روستا دارای آداب و رسوم خاص هستند و در زبان و گویش آنها هنوز
از کلمات پهلوی ساسانی استفاده میشود. روستای چند هزارساله میمند تنها
روستای تاریخی در جهان است که هنوز روابط سنتی زندگی در آن جریان دارد و
میتوان تعامل انسان و طبیعت در هزار دوم میلادی را بخوبی در آن دید. این
روستا هفتمین منظر فرهنگی-طبیعی و تاریخی جهان بود که جایزه مرکوری را
دریافت کرد.
جایزه ملینا مرکوری جایزهای است که از سوی دولت یونان و با همکاری مجامع
فرهنگی بین المللی مانند یونسکو و ایکوموس (شواری حفاظت از بناها و
محوطههای تاریخی) به آثاری اهدا میشود که دارای شرایط و ضوابط فرهنگی،
طبیعی و تاریخی منحصر به فرد باشد.
روستای میمند در مهر ماه ۱۳۸۵ به عنوان روستای نمونه ملی گردشگری معرفی گردید. در زیر گزارش تصویری از این روستا را مشاهده میکنید.
عکاس: میلاد رفعت
برگرفته از http://www.parsine.com